اشتباه محض بود که فکر میکردم اگر پاییز باشد باید غروب ها، بعد ِ آخرین کلاس خودت را جا بدهی در گوشه ترین صندلی ِ اتوبوس ِ شهر و بگذاری اشک هایت دانه دانه روی چادرت بلغزد ... اگر فکر میکردم میشود در تاریکی ِ کوچه زار زار نبودن ِ کسی را گریست ...اگر فکر میکردم باید شب را پناه برد به خواب برای کسی که در بیداری کنارت نیست و تو ، دوست داری حداقل میان خوابهای عاشقانه ت کنارت قدم بزند!
اشتباه محض بود جانم...
پاییز را فقط باید با هنزفری محکم شده در گوش گذراند. باید کوله ات را بیندازی روی شانه چپ ت، کتانی هایت را محکم کنی و به خودت قول بدهی دیگر سوار هیچ اتوبوسی نشوی ... پاییز همین است. همین آستین های قرمز رنگ ِ لباس پاییزی ات که از ساق های چادرت بیرون میزند و جلوی صورتت می ایستد .. بی اشک...بی دلتنگی...بی بغض...
پاییز است دیگر
رنجور تر و سوخته تر از بهار
خسته تر و بارانی تر از اردیبهشت
سرسخت تر و در خود فرومانده تر از آسمان ِ شهریور...
باید با او ساخت
باید با او رفت
باید با او مرد...
+
تاریخ شنبه 94/7/18ساعت 8:4 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر